یکی اون بیرون به فکرته!!باور کن!

❃ نَظَرَ مِن بابِ افتعال❃

۳۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

این منم...

شب و روز در این امیدم

که ندای آشنایی

برسد به گوش هر دم

برسد به عشق و همدم

******************

نزد کعبه

زیر ایوان مدائن

زیر قُبّه

زیر ایوان طلا و زیر طاق کسری

*****

میرسد هر دم ندایی

*****

که منم کاغذ لوح مبین

که منم نور چشم مومنین

منم مهدی آخرالزّمان

منم نور چشم مُرسلان

ایها النّاس منم منتقم خون حسین

منم منتقم حیدر کرّار و منم منتقم فاطمة زهرا

کجایید شما ای آل بوسفیان و مروان

منم مهدی کرّار و منم بقیّة الله

******

از برق نگاهم در خفا جان می دهید؟؟

منم منتقم آن عمّ رشیدم عبّاسِ سقّا

******

وقت آن است که دنیای خدا ، بس گلستان بشود

از وجودم وَ وجودِ پدرانم ، بس پُر اَمن بشود

*****

این منم مهدی و نور ذات حق

*****

این منم نور چشمان رسول و امیرالمومنین

این منم مهدی،سرّ حقِّ بندگی

 

۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

منتظر باشید...

وَ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ[1]

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــ

ـ

قالَ الْجَوادُ علیه السلاماَفضَلُ اَعمالِ شیعَتِنا اِنْتِـظارُ الْفَرَجِ

امام جواد علیه السلام فرمودبا ارزش ترین اعمال شیعیان ما انتـظار فـرج است.[2]

 



[1] (122/هود)

 

[2] منتخب الأثر، ص 223.

۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۳۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

حذف لینک ها...

سلام به بازدید کنندگان گرامی...

تصمیم بر آن گرفتم تا از اونجایی که قبلا رفاقتی کار میکردم و خیلی از وبلاگ ها رو همینجوری لینک میکردم،دیگه نکنم...

بنابراین از امشب شروع میکنم تا هر وبلاگی رو که لینک من تو وبلاگش نیست رو حذف بکنم...یا علی...شروع میکنیم...می تونید ببینید که لینک من هستید یا نه...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                                                                         ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حذف کردن آخرین راهه...یا حق...

۱۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۵۸ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
+مرا لطف تو می باید...

دانلود نوای "آدینه وصال"

سلام...

بهتون پیشنهاد میکنم فایل زیر رو دانلود کنید...و بعد از گوش دادنش برای ظهور و سلامتی حضرت دعا کنید...

دانلود "آدینه وصال"


۱۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۵۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

باز رسان...

یا رب آن آهوی مُشکین به ختن باز رسان
و آن سهی سرو خرامان به چمن باز رسان

دل آزرده ی ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز رسان

ماه و خورشید به منزل چو به امر تو روند
یار مه روی مرا نیز به من باز رسان

دیده ها در طلب لعل یمانی خون شد
یا رب آن کوکب رخشان به یمن باز رسان

برو ای طائر میمون همایون آثار
پیش عنقا سخن زاغ و زغن باز رسان

سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبر گیر و سخن باز رسان

اللّهمّ عجّل لفرج مولانا صاحب العصر و الزمان...الهیــــــ آمیــــــــن

۱۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

آسمانِ یاد شده...

آقای من...

 سر به هوا نیستم....

       امّا سری به آسمان دارم؛

                        حال عجیبی است!

                                 دیدن همان آسمانی که تو...

                                         شاید...

                                                    دقایقی پیش...

         " به آن نگاه کرده باشی..."

۱۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۰۲ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

سه...

شد سه ماه...

پدرم...سه ماه است که با تو آشنا شدم...سه ماه است که چادری دارم که میراثی گرانبهاست از سوی مادرم....

سه ماه است که آمده ام سربازی...

سه ماه است که توسل بر تو آرام جانم است...روح و روانم است...

و سه ماه است که من،مــــــــــــــــَــــــــــن را پیدا کردم...

خداوندا این سه ماه ها را از من نگیر...آمین...

اللهم عجل لولیک الغریب الطرید الفرج....الهی آمین...

۱۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۳۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

ترس از فردا بی معنی است...

آقای من!

شب است...ترس از فردا روز،جانم را می خورد...قلبم را می فشارد...

از زندگی در آینده می ترسم...پس چرا این خوف پایان نمی پذیرد؟؟

وای که چقدر دلم می خواهد از همه ی تعلقات خاطر دست بکشم و بروم...

حین رفتن،حین ساختن قایق چوبی ام زیر لب شعر سهراب را زمزمه کنم:

قایقی خواهم ساخت...

خواهم انداخت به آب...

دور خواهم شد از این خاک غریب...

...

بروم جایی که انسانهای دور و اطرافم را نبینم...زجری نکشم از بودن با آنها...

حرف هایشان،رفتارشان،نگاهشان آزارم ندهد...

بروم و پناه برم بر پدری که آرام جان است...

دست بر دشداشه اش گیرم...چشم هایم را ببندم و فقط گریه کنم...

بگویم:یا ابتا...

خسته ام از مردم...پدرم بگو چه کنم؟؟

از یک سو جهل و حرف مردم به شدت هر چه تمام تر آزار دهنده است و از سوی دیگر نگه داشتن ایمان به شدت سخت...

آقای من!

وقتی خود را با عقایدم می بینم،همیشه این شعر مهمان تفکرم میشود:

"چه انتظار عجیبی!
تو در میان منتظران هم، عزیز من چه غریبی؛
عجیب‌تر آنکه چه آسان نبودنت شده عادت؛
چه بی خیال نشستیم، نه کوششی نه وفایی؛
فقط نشسته و گفتیم خدا کند که بیایی..."

ــــــــــــــــــــــــــــــ

در کوچه ای بودم آن شب که یار در همان کوچه بود و به واسطه ی تاریکی دیده ام،ندیدمش که دارد همان شعری را می خواند که من می خوانم...

آنوقت با خود می گویم:

نرسیدیم به نقطه ی مشترکی در این بحث!!!

                                                    یار می گفت:

"چه بی خیال نشستیم، نه کوششی نه وفایی؛
فقط نشسته و گفتیم خدا کند که بیایی..."

من امّا بر خیالم ،حرفش را پوچ گرفتم و شعر را پوچ تر...

در جوابش که گفت:آقا بیا ولی کمی دیرتر...،دلم شکست و گفتم:

"تو در میان منتظران هم، عزیز من چه غریبی؛"

هر دو حرف یکی بود ...فقط دیر و زودش تفاوت داشت...

بحث سر دیر و زود بود...

هنوز هم می گویم:

اللهم عجل لولیک الحجة بن الحسن........حتی تسکنه عرضک طوعا...

به رغبت بنشان ای خداوند بی همتا پدرم را ،همه چیزم را...بر زمین پهناورت که وارث آن فقط و فقط پدر من است...

برسانش...برسانش هر چه زودتر...بلکه به واسطه نزدیک بودن ظهور،بر خود جنبیدنم،حق و سریع باشد با راندمانی بالا...

خداوندا کمک مان کن که چیزهای سطحی ما را از ادامه راه باز ندارند...کمکمان کن تا استرس فردایی را نداشته باشیم که چه ""می شود"" اش دست توست و امضایش دست پدر...

و خداوندا ظهورش نزدیک گردان همراه با سلامتی کامل

آمین یا ربّ العالمین...

 

 

۱۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۲۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
+مرا لطف تو می باید...

مرگ و ایمان...


روی خاک های سرد نشسته بود و به تل خاک پیش رویش چشم دوخته بود...اطرافیانش،همه و همه مشکی پوشیده بودند...همه خط نگاه او را دنبال می کردند...آری به 4 قبر رو به رویش خیره مانده بود...زنان زیر لب با هم پچ پچ می کردند...

ادامه مطلب...
۰۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۳:۰۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

داستانِ ماهِ پشتِ ابرِ سیاهِ ظلمانی...

پستِ خطِ من...

ادامه مطلب...
۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۴۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...