یکی اون بیرون به فکرته!!باور کن!

❃ نَظَرَ مِن بابِ افتعال❃

۱۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

خواب سریالی من!

گاهی با رفتار خیلی از اطرافیان به خودم می گفتم:

"طرف با رفتارش منو خرد کرد!!!!"

اما واقعا شخصیت انسان ها با اعمال و رفتار و گفتار بقیه خرد نمیشه...

_____________

+ جالبه که من یه مدتیه همه اش خواب می بینم که وارد یه خونه ای شدم که در واقعیت اصلا تا حالا اونجا نرفتم ...

حتی آدمای اون خونه رو میبینم که توی خواب میشناسمشون اما در واقعیت اصلا تا حالا ندیدمشون!!!

اینجایی که توی خواب میبینم ، جاییه توی شمال...

یه خانواده ی مرفه و ثروتمند!!

از بچگی اونجا رو توی خواب میبینم!

اما تاحالا اونجا نرفتم...

دیشب خواب دیدم توی اونجا دیگ برنج برای سیدالشهدا  و امام صادق علیهما السلام گذاشتن...

من اونجا بودم...

اعضای اون خانواده هم اونجا بودن...

یعنی اونا کی هستن؟!!

آدمای جدّی هستن...من دوست ندارم در واقعیت ببینمشون...!


۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۳۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

امتحان دینی نهایی

خــــــــُــــــــب ...

امتحان اول نهایی مون با تاثیر مستقیم 25 درصدی در کنکور رو دادیم...

اونم امتحان دینی :|

الآن من اینجوریم:

:/

طراح سوال اینجوری:

D:

آره دیگه...

خدا شِفاشون بده ، اگر نمیده ، شَفاشون بده :)


______________

+ من کاری به این کارا ندارم...فقط برید سایت قلم چی ببینید اظهار نظرا راجع به امتحان امروز چجوریه...

فحشیه که می کشن به طراح سوال...

بدبخت اومد ثواب کنه ، کباب شد...

سوالای راحت داده بود اما نمیدونست انقدر سوالا مزخرف بودن که اگه بچه ها 16 دور کتاب رو میخوندن اونارو نمیخوندن!!

+یه سوال:

ولی فقیه، با فقیه واجد شرایط فرق میکنه آیا؟؟!!! :)



۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۰۸ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

امتحان نهایی:)

خــــــــــُــــــــــب :)

اولین امتحان نهایی مونو دادیم...

بقیه اش با خدا...


۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

دلتنگ...

دلم برای هوایت تنگ شده است...

۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۶ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

فانتزی یه مذهبی

اسم بچه های یکی از نزدیکانمون اینه:

"مهدیار و مهزیار"


________________________________

+یه بنده خدایی یه چیز جالب میگفت:

یکی از فانتزیام اینه که اسم همسرم "مهزیار" باشه و اسم بچه ام رو بذارم "علی"

اونوقت صداش کنم:علی بن مهزیار

این بنده خدا خیـــــــــــــــــــلی "علی بن مهزیار" رو دوست داره...

۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۵۱ ۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

مطالبه حرم ائمه بقیع به نقل از mah00.blog.ir

//bayanbox.ir/id/7883512848397351181?view

۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

چادر در یه حبه قند...


در فیلم یه حبه قند، دو جا ارزشگذاری خوبی به چادر شده است: یک جا که بچه می خواهد قایم شود، بهترین پیشنهاد و امن ترین جا چادر یکی از خانومهاست. جای دیگر هم آنجا که پسند فانوسی (چراغی ) در دست دارد و چادرش را دور آن می گیرد تا محافظ آن نور باشد. این غیر از مواردی است که تبلیغ حیا را می کند و مثلا مانع قایم شدن دختر و پسر کوچک فیلم در زیر تخت می شود. آقای تقی دژاکام

۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۲۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

ماجرای کلید در خونه...

مادرم خطاب به من قبل از رفتن به مسافرت(کلا خیــــــــــــــــلی توصیه ی قبل سفری دارن!):

-ببین! این کلید رو بذار تو کیفت از مدرسه اومدی یادت نره کلید رو از رو در برداریا!

من:

وا! مامان! شده تا حالا یادم بره کلید رو از رو در بردارم؟!!!!!!!!

مادرم:

حالا دیدی ایندفعه یادت رفت!

من:

:|

فردا وقتی از مدرسه بر میگردم، تخت میرم میخوابم .

خواهرم بیدارم میکنه:

اِ اِ اِ چرا کلید رو از رو در بر نداشتی؟!!نمیگی یکی درو باز کنه بیاد تو؟!!!

من:

:|

مامانم علم غیب داره؟!!!!

__________________


۱۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۵۰ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

منو به حال من رها نکن...

یه مدت بود که مادر می گفتن که "آهنگ خدا رو بذار"

هی من و خواهرم از هم می پرسیدیم که آهنگ خدا چیه؟! منظور مامان چیه؟!

از خودشون که می پرسیدیم می گفتن:

همونی که میگه "منو به حال من رها نکن"

می گفتیم مادر جان اینو که واسه خدا نخونده!!!

میگفتن"تو چیکار داری؟حالا بذار"

تا اینکه توی کنسرت احسان خواجه امیری ، خواجه امیری برگشت گفت:

"امیدوارم خدا هیچ کدوممونو به حال خودمون رها نکنه"

و شروع کرد به خوندن اهنگ تیتراژ سریال مادرانه...

فهمیدیم که نه...مثل اینکه واقعا واسه خدا خونده :|

و ما کلا فهمیدیم مادرمون خیلی چیزا رو با تعمیق بیشتری نگاه میکنه...

مثلا ما به چشم شعر عاشقانه نگاه می کردیم و مادرم به چشم عاشقانه ای برای خدا...

و حق با مادر بود...

_____________________

پ.ن:خواهرم امشب میره کربلا...

کاش من جای اون بودم...



۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۰۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

من و مریضی

امروز برای اولین بار توی زندگیم طعم سِرُم رو چشیدم...


خیلی حس جالبی بود :)

۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۰۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

من ماندم تنهای تنها...:|

به ناگاه دلمان هوای وبمونو کرد:|

نمیدونم چرا امشب یاد شهربازی افتادم:|

یاد اون موقعی که 5-6 سالم بود و نزدیک خونه مون شهر بازی بود...

مامانم شام درست میکرد و میرفتیم شهر بازی ...

من و خواهرم کلی وسیله بازی سوار می شدیم و توی مسابقه هاش برنده می شدیم و مارپله جایزه می بردیم...:)

هعی...

یادش بخیر...

چقدر زود گذشت...

دلم یه مسافرت میخواد...

با اینکه عید مسافرت رفتیم اما هیچ جا شمال نمیشه...

آقا بزنی شب، نصف شب راه بیفتی بری شمال از جاده دیزین...

اواخر  تابستون باشه ، توی همون سکوت شب تو روی صندلی عقب ماشین نشسته باشی و شیشه رو بکشی پایین (طرف راننده، سمت اون یکی لاین جاده) و باد سرد (خیلی خیلی خنک) بخوره تو صورتت و آهنگ "جاده" سیروان خسروی از ضبط ماشین پخش بشه...

"من توی جاده آزادم..."

متاسفانه به دلیل امتحانات معرفی و ایضا نهایی بنده از رفتن دو مسافرت گرانقدر یکی به شمال و دیگری به عتبات  محرومم:(

شمال آخر همین هفته است...

منم تقریبا یک هفته است که امتحان معرفی ها شروع شده و الآن اینجوریم ===> :(

اشکالی نداره...عوضش آینده در پیشه...

من برم تا آینده ام در خطر نیفتاده:)

حق یارتون...



۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۱۷ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...