روزای عجیبی رو می‌گذرونیم...

عجیبه که توی پیج خصوصی مون پست نداشتیم ازین روزا.‌.

اشتباه محضه...

بعداً اینارو می‌خونیم و یادمون میاد چه روزایی رو گذروندیم...

تو این مدت، خونه مون آتیش گرفت...

اونم چند روز قبل از سفر کربلامون...

اونم دو روز قبل از مهمانی که میخواستم بدم و مامانم اینارو دعوت کنم...

و امروز سیزدهم آذرماهه و هنوز مشغول تعمیر خونه هستیم و من و حسن مریض شدیم و سرماخوردیم.

این روزا خونه ی پدرشوهرم زندگی میکنیم و اتاق حامد رو غصب کردیم 😅

امروز و فردا و پس فردا ارائه دارم توی دانشگاه 

هفته ی بعد امتحان سختی دارم.

خیلی وقته کلینیک نرفتم.

و هنوز زنده ام...

😅😅

الحمدلله کما هو اهله...

خدا کنه که اوضاع بهتر بشه...

شاید دیگه اینجا پست نذارم...

حسن چیزی نمیگه اما می‌دونم دوست نداره...

شاید به خواسته ی قلبی اش احترام بذارم...

چون به این وبلاگ دیگه وابستگی خاصی ندارم...

بعضی چیزا تاریخ مصرف دارن.

و تاریخ مصرف اینجا هم تموم شده...

و لا حول و لا قوة‌‌ الا بالله العلی‌‌ العظیم